توجه کنید، این نقد حاوی نکاتیست که ممکن است با خواندن آن داستان فیلم برایتان لو برود.
شخص سوم Third Person آخرین ساخته پل هگیس در مقام کارگردان و نویسنده است که پیشتر او را با فیلم تصادف میشناسیم. شخص سوم از لحاظ فرم داستانی بیشباهت به حال و هوای فیلم تصادف نیست. البته اینبار داستانکهای فیلم محدود به سه خانواده میشود.
در این فیلم زندگی سه زوج را در سه شهر نیویورک، رم و پاریس بطور موازی دنبال میکنیم. نویسنده ای در پاریس دور از همسرش در کنار معشوقه اش، مشغول نوشتن رمان جدیدش است. مردی که در تجارت طراحی لباس است درگیر رابطه عاطفی می شود.در نیویورک مادری تمام تلاش خود را میکند تا بتواند فرزند خود را که بدلیل سوء رفتارش به شوهر سابقش سپرده شده پس بگیرد.
فیلم پل هگیس درباره اعتماد است. مفهومی که در زندگی شخصیت های فیلم گم شده است و به سختی میتوان به آن دست پیدا کرد.کاراکتر های فیلم درحالی که سعی در کشف حقیقت زندگی یکدیگر دارند از گفتن حقیقت زندگی خود اجتناب میکنند. بیاعتمادی و دروغ در لحظه لحظه زندگی شخصیت ها جریان دارد. هیچ وقت به یقین نمیرسیم که آیا مادر داستان نیویورک واقعا گناه کار بوده یا نه؟! زن کولی رم با چه نیتی سر راه مرد تاجر قرار میگیرد؟!
این بی اعتمادی مخاطب را هم به چالش میکشد چرا که تماشاگر فیلم در ابتدا احساس میکنید با سه داستان واقعی مواجه است اما در سکانسهای پایانی واقعیتی دیگری عیان میشود.
در سکانسهای پایانی فیلم رفته رفته شخصیتها در فضا محو میشوند که تاکیدی است بر تخیلی بودن آنها. وقتی زن نویسنده با او تماس میگیرد تا نظرش را در مورد رمان جدیدش به او بگوید متوجه میشویم که داستانهایی که دنبال کردهایم در واقع در رمان نویسنده اتفاق میافتد. داستان هایی که گرته برداری از واقعیت زندگی خود نویسنده است. نویسنده ای که خود را در مرگ پسرش گناهکار میداند چرا که زمانی که او مشغول صحبت تلفنی با معشوقهاش بوده پسرش در استخر جان خود را از دست داده است.
وقتی زن نویسنده با او تماس میگیرد اولین چیزی که سوال میکند این است رم چطور است؟! تا تماشگر متوجه شود حتی داستان نویسنده ای که در پاریس شاهد آن بوده نیز تخیلی بوده و از دل صفحههای رمان او بیرون آمده است.
بطور خلاصه، پلان ابتدایی و انتهایی فیلم در یک لوکیشن و در واقع ادامه یکدیگر هستند. و آنچه پل هگیس ما بین این دو پلان به تصویر میکشد رمانی است که نویسنده در حال نگارش آن بوده. نویسندهای که خود را در مرگ پسرش گناه کار میداند.
او به همان قدر پیچیده است که شخصیتهای داستانش. او به خوبی می تواند از لحظه لحظهی زندگی خود و دیگران برای خلق رمانهایش سود ببرد. و در این کار حتی از گفتگویی که با همسرش دارد نیز چشم پوشی نمیکند.سکانس پایانی را به یاد بیاورید که در گفتگوی تلفنی که با همسرش دارد صحبت های او را برای رمان جدیدش یادداشت میکند. اما آنچه مایکل را دچار عذاب وجدان کرده ندیدن فرزندش است.
مایکل هرچقدر در جایگاه شغلی خود فردی حرفهای مینماید در زندگی پدری شکست خورده است. آدم های داستان های او یکی پس از دیگری محو میشود و او بظاهر مشغول نگارش داستان جدیدش است اما آنچه او را رها نمیکند لحظهای ست که باید میدیده اما کوتاهی کرده. لحظهای که سبب مرگ پسرک خود شده. آدمها در زندگی مایکل بنظر جایگاه خاصی ندارند. آنها میآیند و میروند و فقط از آنها در زندگی مایکل نوشتهای بجا میماند.اما این میان صدایی همیشه با اوست، نجوایی که او را خطاب می کند:” مرا ببین”.
نظرات
عالی بود
راستش من بعدا از دیدن این فیلم گیج شدم و سرم درد اومد ولی بعد از اینکه نقد شما رو خوندم و البته یه چیزایی در بارش مثل بی اعتمادی شخصیت ها نسبت ب همدیگه رو حدس زده بودم ولی الان کاملا فیلم رو فهمیدم ممنون از شما
خوشحالم این مطلب کمکتون کرده
watch me یعنی مراقبم باش.. مرا ببین.. ترجمه تحت الفظیشه..
خیلیییی این فیلمو دوست داشتم هم به خاطره موضوعه اهتماد هم به خاطر در هم بودنشو یه چالش کشیدنه بیننده و هم به خاطره بازی ادرین برودی لیام نیسون
سلام
با تشکر از شما
بنظر من والبته برداشت شخصی ام از فیلم تفکر عاقلانه و دور از احساس نسبت به اعتماد رو بنوعی پیام فیلم دیدم که البته قابل تامل تر هم هست.در مجموع از وقتی که پای فیلم گذاشتم خرسندم و از شما هم بابت تحلیل خوبتون سپاسگذارم.
همواره موفق باشید
سکانسی که پدر جسی مادرش داشت از خونه پرت میکرد بیرون خیلی قشنگ بود خوب اینکه اون زن دختر داشت و مادر جسی بی گناه بود مشخص شد
من فقط آخرشو نفهمیدم اونجا که دختره
فرار کرد:/