پروژه جادوگر بلر محصول سال 1999 درباره سه دانشجوی فیلمسازی ست که قصد ساخت مستندی در مورد جادوگری در روستایی را دارند که باعث مرگ هفت بچه شده است. این سه نفر با دوربینی در دست به مکانی که حادثه در آن اتفاق افتاده میروند و در پی یافتن قبر آن هفت بچه دل به جنگل میزنند جنگلی که اتفاقات عجیبی را برایشان تدارک دیده است.
فیلم ساختاری مستند گونه دارد و قرار است از دل همین فرم ترس و دلهره را در دل مخاطب خود ایجاد کند. مشکل بزرگ جادوگر بلر این است که فیلم دیر شروع می شود. مقدمه چینی برای اینکه ما به جنگل برسیم و شاهد شرایط بحرانی آن سه نفر شویم خیلی به طول می انجامد. بیشتر فیلم به بگو و مگوی بین شخصیتهای داستان می گذرد. دیالوگهایی خنثی که فقط پلی هستند تا ما را به شرایط بحرانی برسانند.
پروژه جادوگر بلر از حیث آنکه قرار بوده شبه مستند بشود و بخوبی هم شده جایی برای حرف باقی نمی گذازد اما یادمان باشد تماشاگران این دست فیلمها به سینما میآیند تا بترستند، کاری که جادوگر بلر دیر دست به انجامش میزند و در آنچه که به تصویرمیکشد ضعیف عمل میکند.
ایرادی که اغلب برای این دسته از فیلمهای مستند گونه مطرح است منطق روشن بودن دوربین است. شخصیتها در بغرنجترین شرایط دوربین را خاموش نمیکنند! البته این منطق در پارانورمال اکتیویتیها بگونهای برطرف شده است.
جاهایی از فیلم در بین حجمی از بحث و جدلهای این سه دوست دیالوگهای گفته میشود خطاب به شخصی که دوربین در دستش است که : دیگه بسه خاموشش کن، چرا خاموشش نمیکنی ( نقل به مضمون). این حس غالب من به فیلم بود. فیلم از نیمه هنوز نگذشته بود که من هم منتظر بودم فیلمبردار محترم برای یک بار هم که شده به حرف دوستش گوش دهد و ما را از این عذاب تصویری خلاص نماید!